عشق سیاهپوش من
برای از تو نوشتن کاغذ نداشتم
قلب و تنم داد زد من هستم
شروع کردم ولی جوهر نداشتم
خون و رگم اما گفتند خستم
نوشتم و نوشتم و گذاشتم
سر و جانم بگویند که مستم
دلم میخواست بمیرم و نمانم
زمانی که گرفتند از دو دستم
گرفتند و بستند دست راستم
نخواستند بنویسم، نذاشتند
به من زنجیر زدند، اما جستم
نمیدانستند من چپ دستم