منِ احمق
برای لحظه ای آرامش، روزها رنجیدم و گریستم
بیتاب آن چیز بودم که در خود من پنهان شده بود، و منِ احمق نمیدیدم
از هرکه به من رسید سراغ آنرا را میگرفتم،
آن قدر گشتم و گشتم که نفهمیدم چیزی که پی آن هستم درست در نیمه ی از جانم پنهان است....
نیمه ی جانم، کاش زودتر تورا میدیدم
کاش آن موقع که نیلوفر آبی دستیافتنی بود، تو را به دست می آوردم...