جهانِ من

از دیدِ من؛ ذهن من جهانِ من است و افکارم نفس

سکوت

شده گاهی بخوای توضیح بدهی؟

گله کنی و درد دل بگی؟

چند بار شماره‌ای رو بگیری، اما قطع کنی 

پیام های طولانی بنویسی ، و پاک کنی؟

بخوای درست کنی اما ببینی نمیشه؟

دلت می‌خواهد حرف بزنی اما تغییری نمیبینی 

و سکوت 

و سکوت 

سکوت 

سکوت 

سکوت

sara.aamh
1403/07/12
01:49
0 نظر

لطف کن

من خودم بودم که گفتم ماندنت اجبار نیست
بشکند دستی که یادت داده لااکراه را
مثل یلدا آخرین دیدار طولانی تر است
آنکه یارش رفته داند حال آذر ماه را
من تورا با خون دل از یاد بردم لطف کن
هرکجا چشمت به من افتادکج کن راه را…

*معینZ

sara.aamh
1403/07/11
13:33
0 نظر

نه

شده گاهی به فکر فرو بروی

تجسم کنی لحظه های باهم بودن را 

به خود آیی ببینی ماه ها گذشت 

برگردی؟ نه تازه یاد گرفتی نبودن را  

sara.aamh
1403/07/10
01:48
0 نظر

فردیش نیچه

از وحشتی که از انسان در دل ما نشسته است، ما عشق به او را نیز از یاد برده‌ایم، احترام به او را و امیدبستن در او را، حتی ارادهٔ گراینده به او را.

https://touchlearn.ir/370-on-the-genealogy-of-morality-by-friedrich-nietzsche-book-summary

 

sara.aamh
1403/07/07
22:03
0 نظر

مال من باش

مال من باش 

رو زمین بشیم ما آدم و حواش

sara.aamh
1403/07/06
16:16
0 نظر

سفید

سفید تن کردی و مثل نور میدرخشی 

سیاه چشم من ، سفید روی من

sara.aamh
1403/07/06
14:14
0 نظر

جرم من نیست

جرم من نیست اگه ترانه هام دردِ زندانی و زندانبانه

اگه گفتن که فراموشت کرد، شک نکن اینا همه اش بُهتانه

هر طنابی که نجاتم میده، یاد گرفتم که خودم پاره کنم

تو قمار عشق برام آسونه، خودم و یک شبه بیچاره کنم


 


 

sara.aamh
1403/07/05
23:23
0 نظر

از من نپرس

از من نپرس خیانت چه حس دارد

من به کسی که نمیداند من وجود دارم وفادارم

sara.aamh
1403/07/05
00:00
0 نظر

او نمیداند ولی…


بارها پرسیدم از خود من کیستم؟

آتشم ، شورم ، شرارم ، چیستم؟

دیدمش دیروز و فهمیدم کنون

او نمیداند ولی، من به جز او نیستم

sara.aamh
1403/07/04
23:23
0 نظر

روشن دلان

ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم

کز بهر این آورده‌ای ما را ز صحرای عدم

تا جان ز فکرت بگذرد وین پرده‌ها را بردرد

زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم

ای دل خموش از قال او واقف نه‌ای ز احوال او

بر رخ نداری خال او گر چون مهی ای جان عم

خوبی جمال عالمان وان حال حال عارفان

کو دیده کو دانش بگو کو گلستان کو بوی و شم

زان می که او سرکه شود زو ترش رویی کی رود

این می مجو آن می بجو کو جام غم کو جام جم

آن می بیار ای خوبرو کاشکوفه‌اش حکمت بود

کز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکم

بر ریز آن رطل گران بر آه سرد منکران

تا سردشان سوزان شود گردد همه لاشان نعم

گر مجسم خالی بدی گفتار من عالی بدی

یا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستم

مانند درد دیده‌ای بر دیده برچفسیده‌ای

ای خواجه برگردان ورق ور نه شکستم من قلم

هر کس که هایی می کند آخر ز جایی می کند

شاهی بود یا لشکری تنها نباشد آن علم

خالی نمی‌گردد وطن خالی کن این تن را ز من

مستست جان در آب و گل ترسم که درلغزد قدم

ای شمس تبریزی ببین ما را تو این نعم المعین

ای قوت پا در روش وی صحت جان در سقم

sara.aamh
1403/07/04
00:00
0 نظر

دیر کردی

شانه­ات را دیر آوردی، سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد

از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا

بیت­های روشن و شعله ورم را باد برد

با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمة عاشق ترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم، عمرم گذشت

وا نشد، بدتر از آن بال و پرم را باد برد

sara.aamh
1403/07/01
00:48
3 نظر

موزیک پلیر