پیراهن مشکی
سیاه پوش سکوت خنده هاتم....
دلتنگ چشمای پر صداتم
سیاه میپوشی و جان میدم برایت
عزادار فاصله ام بیا چشمبهراتم
سیاه پوش سکوت خنده هاتم....
دلتنگ چشمای پر صداتم
سیاه میپوشی و جان میدم برایت
عزادار فاصله ام بیا چشمبهراتم
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
می ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
شده گاهی بخوای توضیح بدهی؟
گله کنی و درد دل بگی؟
چند بار شمارهای رو بگیری، اما قطع کنی
پیام های طولانی بنویسی ، و پاک کنی؟
بخوای درست کنی اما ببینی نمیشه؟
دلت میخواهد حرف بزنی اما تغییری نمیبینی
و سکوت
و سکوت
سکوت
سکوت
سکوت
…
من خودم بودم که گفتم ماندنت اجبار نیست
بشکند دستی که یادت داده لااکراه را
مثل یلدا آخرین دیدار طولانی تر است
آنکه یارش رفته داند حال آذر ماه را
من تورا با خون دل از یاد بردم لطف کن
هرکجا چشمت به من افتادکج کن راه را…
*معینZ
شده گاهی به فکر فرو بروی
تجسم کنی لحظه های باهم بودن را
به خود آیی ببینی ماه ها گذشت
برگردی؟ نه تازه یاد گرفتی نبودن را
از وحشتی که از انسان در دل ما نشسته است، ما عشق به او را نیز از یاد بردهایم، احترام به او را و امیدبستن در او را، حتی ارادهٔ گراینده به او را.
https://touchlearn.ir/370-on-the-genealogy-of-morality-by-friedrich-nietzsche-book-summary
جرم من نیست اگه ترانه هام دردِ زندانی و زندانبانه
اگه گفتن که فراموشت کرد، شک نکن اینا همه اش بُهتانه
هر طنابی که نجاتم میده، یاد گرفتم که خودم پاره کنم
تو قمار عشق برام آسونه، خودم و یک شبه بیچاره کنم
بارها پرسیدم از خود من کیستم؟
آتشم ، شورم ، شرارم ، چیستم؟
دیدمش دیروز و فهمیدم کنون
او نمیداند ولی، من به جز او نیستم