دوریت، نبودِ آرامشه
نوشته بودی؛ «هرچیزی که ارامشتو میگیره ترکش کن، کاش میتونستم دوریتو از بین ببرم
نوشته بودی؛ «هرچیزی که ارامشتو میگیره ترکش کن، کاش میتونستم دوریتو از بین ببرم
تو اولین ذوق من برای انسان بهتر شدنی…
تو اولین انگیزه ی من برای پنج صبح بیدار شدنی…
تو امید من برای زندگیی…
حتی اگر ندونی هزار کیلومتر دور از تو من باهات زندگی میکنم
حتی اگر قرار نباشه من هیچوقت با تو ما بشم
حتی اگر دستات سرد بشه
من هستم
همیشه
من دیوونه وار بهت فکر میکنم
من باهات زندگی میکنم
عشق تو مرا بس است حتی اگر سهم من نباشی
برای تک تک لحظاتی برات ساختم بدهکاری
ای ز تو شاد جان من بیتو مباد جان من
دل به تو داد جان من با غم توست همنشین
تلخ بود غم بشر وین غم عشق چون شکر
این غم عشق را دگر بیش به چشم غم مبین
کاش قلبم ز سینه برون زند و تو بنگری
بطن بطن آن، بعشق تو میتپد، تو بمان!
به من گفتند که بس کن دیگر کافیست
از او نوشتن را کنار بگذار کافیست
بگفتم که او مرا جان و جهان است
هزار روز گر بگذرد، در من باقیست…