شاعر دیوانه
من برایت شعر نه رویا نوشتم
یک بیت دو بیت نه، دیوان نوشتم
شاعر چشم تو بودم طالب روی تو بودم
من برایت عشق گفتم از عشق نوشتم
بعد از آن هرکه مرا دید نشناخت
انقدر از عشق گفتم شیدا گشتم
در درونم جانی دیگر جان باخت
با تو من مدهوش و باز هوشیار گشتم
بعد از آن گفتند تمامش کن دیگر کافیست
نمیدانستند تازه من رهسپار گشتم
گرفتند از من کاغذ و قلم را
بدین سان حافظ چشمانت گشتم