قاتلِ من
در سرم درد های مرموزی
میتپد خونابه میریزد
میجود تک سلول های مغزم را
قطره قطره بیت هایم میریزد
قاتل من بیت هایم است
بیت هایی که آهمند رها شده اند
شعرهایم با لبت قافیه میپردازند
قصه هایی که با چشم تو آغاز شده اند
مغز من خالیست دیگر نمیگنجد
اندرونش یاوه های قلابی
من درست رها شده ی دردم
درد سخت طاقت مردادی
آه من از دل نیست از ته جان است
میکشم دم، بازمیدهمش به تو
مینویسم ابیاتی بیهوده
میشود پایان هر مصرع "تو"
قاتل من بیت هایم است
مینویسم و بارها میمیرم
زنده میکند مرا باز هم
بیت هایی که طعمشان مرگ است
قلب من ایست نخواهد کرد
پس بدان شعر پایان نمیگیرد
آنچه روزی مرا ختم میبخشد
مغزیست که کار نخواهد کرد...