زندگی بعدی
در پس این پردهی خاکی غبار،
راهیست پنهان، سوی دیاری نگار.
مرگ، دری نیست، که پایان شود،
پلکِ جهانیست که بیدار شود.
دل که به عشقی ز جهان بسته بود،
ساکن این خاک نمیماند زود.
میرود آرام به آن سوی راز،
جایی که روشن شود هر مجاز.
آنجا که مهتاب نتابد به شب،
عشق است و نور است، رها از تعب.
دستان یار آنسوی این انتظار،
میکشدت باز به بیدار یار.
زندگی اینجاست، نه در این غبار،
مرگ، رهی نیست به دیوار و مار.
بل سفر است از عدم تا وصال،
در دل آن نور، به عشق و کمال