امید
گاهی از دنیا بریدم، گم شدم تو سایهها
زخمهای کهنه موندن، رو تن این جادهها
هر طرف دیوارِ خسته، هر قدم تکرار درد
هی زمین خوردم، ولی باز، رو به رویا رفتم و …
بین این شبهای دلگیر، بین این بغضای سرد
یه چراغی زنده مونده، یه صدا میگه: «نبرد!»
گریه کردم، گریه کردم، تا ته این بیکسی
اما بازم صبح رسید و، گفت: «بمون، دلواپسی!»
دستای دنیا پر از زخم، چشماش اما مهربون
گاهی از غم پر میشم، گاهی از امید، جنون!
زندگی راهش همینه، تاریکی و نور با هم
من امیدم رو نگه داشتم، توی این دنیای غم