مرگِ مغزی
مغز من ایستاد وقتی که
چشم من به عنایت چشمت خورد
چشم بستم به روی چشمانت
قلب من اما بازم برایت مُرد
من در این تصادف احساسی
بیشترین ضرر را کردم
گرسنه چشمی بودی که بارها
من برایت مرگ مغزی کردم
بعد از آن اهدا کردم قلبم را
چشم و گوش هایم را در اسید انداختم
ریه هایم را با من به خاک بسپارید
خدشه دود های یادگاری انداختم
بیت هایم را اما اهدا نخواهم کردم
شعر نوشتن مرا جان است
مینویسم و مچاله میکنم تا صبح
جان من را شعرهایم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
این جان نه دوجان برای دوست داشتنت کم است
دل تنگم، دلِ تنگم
مرداد تا مرداد مرا غم است
جاودان است راه من تا تو
هرگز هرگز پایان نمیگیرد
شاید امشب آخره راه است
قلبم اما راه دیگیری پیش میگیرد...