جهانِ من

از دیدِ من؛ ذهن من جهانِ من است و افکارم نفس

شاید

شاید که عشق هدیه ابلیس است

اندوه اگر سزای وفا باشد…

sara.aamh
1403/03/30
00:00
0 نظر

من

من تورو از دست نداده‌ام

بلکه تعادل مرگ و زندگی‌ام بهم خورد

بر روی خط باریک عشق قدم میزدم

ناگهان میان جهان در اندوه رها شدم

ترسیدم از قعر این بئر بی پایانِ نفس

اما دیدم سقوط از ناتوانیِ من نبود

sara.aamh
1403/03/29
02:20
0 نظر

تولدت مبارک

پرواز کن…

حتی اگر بالاتراز کوه های بلند آزادی…

من پدیدار نباشم…🖤

sara.aamh
1403/03/29
00:00
0 نظر

از یاد نرفتی...

بی تو

از ذهن من یاد روز های 20 سالگی هرگز نرفت 

انگار در همان سال مانده ام

هر سال، امسال را زندگی میکنم...

هیچ چیز نجاتم نداد

نه بوی باران بهاری روی کاه گل های دیوار دلی که درش را گل گرفته...

نه ستاره هایی که جاده ی تنهایی ام را روشن میکرد...

نه چراغی که در روزها سوسو میزد اما هرگز برایش شب نشد...

حتی صدای زنی که از قطعه ی 4 میآمد هم نه...

من هرگز نجات نیافتم.

بی تو، با تو، من درمان نمیخواهم...

از یاد نرفتی به یاد می آوری؟

پروانه ای که به دور گشتن، سوخت؟

کتابی که تا صفحه ی صدو هجده ناخوانده باقی ماند...

نگاهی که آیینه آن را شکست؟

امیدی که آن شب به پای مرگ اصرار میکرد؟

شمعی که دیگر هرگز خاموش نشد...

بدیهیست که فراموش کرده ای

عمریست به فراموشیت دلخوشم...

sara.aamh
1403/03/20
01:01
0 نظر

نشد...

نشد هرگز دل کنم از او...

sara.aamh
1403/03/20
00:00
0 نظر

اسارت

گفتم که اسیرت میشوم 

گفتی آزادی مگر؟

گفتم که خراب تو میشم 

گفتی که آبادی مگر…؟

sara.aamh
1403/03/15
05:05
0 نظر

پَرواز

کجاست مرزهای رهایی…

sara.aamh
1403/03/11
01:23
0 نظر

اقیانوسِ من

در اقیانوس های سرد 

هرگز عشق رها نخواهد شد…

sara.aamh
1403/03/09
20:20
0 نظر

سرزمینِ من

در این سرزمین کافران 
در  میان بوی خون آتش و باروت 
روز شب از خدا عطر موهای تورا طلب میکنم…

sara.aamh
1403/03/04
00:00
0 نظر

تو نمیمیری


همانکونه که سال‌های سال من در این افکار پوسیده ام دست و پا زدم،

 فکر کردم جان دادم،

 فکر کردم جان کندم،

 فکر کردم و نفس بریدم اما نمردم،

 توهم نمیمیری، 

همانگونه که زمستان با کوچ پرستوهای نمرد.

تو نمیمیری چراکه در روح من نامیرا شدی...

sara.aamh
1403/03/02
17:17
1 نظر

میخواستم آدم بهتری باشم

در من حرف های نگفته ای مانده، که از مسیر رفتن جاده ها دیدم

میخواستم آدم بهتری باشم، اما هر شب از خودم انتقام میگیرم

فکر من شب روز رفتن بود، تا که معنای ماندن را فهمیدم

در تکاپوی بودنت بودم، یکدفعه دیدم ذره ذره میمیرم

منو تو به یک خط اتصال داریم، تو بمان اینبار من میرم

گیرم اینبارم تو زودتر رفتی، مقصد بعد را چه خواهی کرد؟

از کدامین جهان سفر کردی؟به کدام دل سفر خواهی کرد؟

جاده ها تمام شده ای نامرد، به کجا پرواز خواهی کرد؟

تو سیاح خورشیدی و من ، در فراغت تب خواهم کرد

گیرم اصلا اینبار هم رفتی، این زمان صبر ببینم چقدر خواهی کرد... 

sara.aamh
1403/03/01
02:02
0 نظر

موزیک پلیر