جهانِ من
ذهن من جهانیست که در آن زیستن دشوار است. کلمات در اینجا در حکم خشاب های پُر شده از تکه های قلب کسانیست که همیشه صبور بوده اند. اکسیژن در اینجا کم است فرصت فکر کردن نمیدهد تا میتوانی دم بگیر که فرصت بازدم از آن تو نیست. من خود را چنان یافتم که حال جهان از آن من است اما باز نفهمیدم این جهان همان است که من میبینم؟ یا توهم میبینی؟ توهم میبینی که پرندگان شبها گوش نوازتر میخوانند؟ من بوی بهارنارنج را در پاییز قویی تر حس کردم تو چی؟ نفهمیدم این جهان را اشتباه آمده ام یا نه. شایدم خوابم؟ شاید هم سفر کرده ام. اما نه نمیتوان اشتباه باشد اگر اشتباه بود هنوز هم شیر داغ وسط زمستون قبل خواب عصرانه اینقدر میچسبید؟ نه نمیتواند دروغ باشد اما اگر جای من همینجاست چرا باز هرچه تلاش میکنم نمیفهمم معلم اقتصاد چه میگوید؟ بگونم من یک ایستگاه زودتر پیاده شدم حالا چقدر باید منتظر باشم که به قطار بعدی برسم؟ اگر دیر برسم چی؟ اگر رسیدم ولی جای من پُر شده بود چی؟ یا اگر خواب بمانم مجبور شم تا آنجا بدوم یا تا ابد مجبور شم توی این دیوونه خونه بمونم چی؟نه
من که هرطور شده خودم رو میرسانم اما کاش سر وقت برسم